سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خفن

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دختر تنها

تاکسی
شب شده بود و دخترک خسته از محل کارش بیرون اومد. هوا اون شب فوق العاده

 سرد بود و دخترک اینبار ماشین نداشت تا بلافاصله سوار بشه و بخاریش رو روشن

 کنه و به سمت خونه بره. از محل کارش هم هیچ وسیله ای وجود نداشت و مجبور

 بود تا ? جایی پیاده بره. راه افتاد تا به جایی رسید که می دونست تاکسی ها

 ایستادن. ولی به جای تاکسی فقط آدم می دید حتی اتوبوس هم وجود نداشت و

 صف طویلی از آدمایی که منتظر ماشین ایستاده بودن و از سرما میلرزیدن رو فقط

 می دید. با خودش فکر کرد اگه صبر کنم تا تاکسی یا اتوبوس بیاد احتمالا ساعت

?? شب می رسم خونه. ولی چاره ای نداشت و به صف ملحق شد و در همون

 لحظه متوجه تاکسیا و ماشینهای شخصی زیادی شد که به جای سوار کردن مردم

 داد می زدند دربست دربست! چند نفر از پشت سری های دخترک پیشنهاد کردن:

میاین ? نفر بشیم دربست بگیریم؟

دخترک با خودش گفت فکر بدی نیست کرایه ی ماشین ??? تومانه حالا اگه بخواد

 اندازه ی آژانس هم از ما پول بگیره باید نفری ???? بدیم که بازم بهتر از ساعت

 ?? رسیدنه و گفت: باشه.

? نفری به سمت یکی از ماشینها رفتن و یکیشون پرسید: آقا دربست؟

راننده گفت: بفرمایید

-چقدر میگیرید اگه تا ... برید؟

-????? تومان

-بله؟

-گفتم ????? تومان

- اقا اگر ما آژانس هم بگیریم ? یا ? هزار تومان ازمون میگیره.

-همینی که هست خانوم می خوای سوار شو نمی خوای به سلامت. می بینی که

 همه ی تاکسیا اومدن دارن دربستی کار می کنن. هه !

و در همون لحظه دخترک صدای یکی دیگه از راننده ها رو شنید که می گفت: ولشون

 کن محمود. بالاخره سردشون می شه با التماس می گن آقا ما هرچقدر که بگی

 می دیم فقط ما رو برسون خونه.